اندیشه بان

اندیشه بان

جایی برای پاسداری از اندیشه
اندیشه بان

اندیشه بان

جایی برای پاسداری از اندیشه

وفات سلمان فارسی

وفات سلمان فارسی ( هشتم صفر سال ۳۵ هجری قمری - ۱۴۰۲ سال پیش)

۱. سلمان فارسی، از صحابه بزرگ پیامبر اسلام بود که در سال ۳۵ هجری قمری درگذشت. نام اصلی او روزبه بود که پس از اسلام آوردن، رسول خدا نام سلمان را برای او برگزید. روایات مختلف، مکان تولد او را اصفهان، فارس یا خوزستان نام برده‌اند. همچنین مذهب نخستین او نیز طبق روایت‌های مختلف، زرتشتی، مزدکی یا مانوی بوده است.


۲. درباره گذشته سلمان و پیش از اسلام آوردنش اطلاعات دقیقی در دست نیست. اما آن‌چه از مجموع روایات  و شواهد تاریخی برمی‌آید آن است که او دوران نوجوانی و جوانی خود را صرف یافتن حقیقت و دین برتر کرده است. ابتدائا آیین‌های ایران باستان، زرتشتی، مزدکی یا مانوی را برگزیده و بعدتر به مسیحیت گرایش پیدا کرده و در این دوران سفرهای حقیقت‌جویانه خود در خاورمیانه را آغاز کرده است.

شاید صرف جوانی و عمر در راه رسیدن ب حقیقت، آن هم با سفرهای طاقت‌فرسا و با حداقل امکانات آن روزگاران، هزینه سنگینی بود که سلمان با پرداخت آن توانست به مقامات والایی برسد.


۳. آخرین آموزگار مسیحی او، وعده آمدن پیامبری را از ناحیه حجاز به او داده بود و همین موضوع سلمان را راهی سفری از شام به حجاز کرد. او در مسیر توسط قبیله بنی کعب اسیر، و به فردی یهودی از قبیله بنی قریظه یثرب ( مدینه) فروخته شد.


۴. پس از هجرت محمد(ص) به مدینه و در همان سال اول هجرت، سلمان او را می‌بیند و نشانه‌های آموزگار مسیحی را در او می‌یابد و اسلام می‌آورد. رسول خدا و یارانش به او کمک می‌کنند تا بهای خود را پرداخته و آزاد شود.

دو نکته در این موضوع نهفته است. یکی آزادمنشی سلمان در پذیرش حق، و دیگری عدم استفاده از زور توسط مسلمانان برای آزادی او.

همچنین بجاست به کمک این واقعه، شایعه "تاثیرگیری محمد از سلمان در خلق قرآن" نیز پاسخ داده شود. سلمان سیزده سال پس از بعثت پیامبر او را در مدینه دید، حال آن که اکثر داستان‌های قرآن در مکه و غیاب سلمان بر محمد نازل شده بود. بنابراین نسبت دادن قرآن و داستان‌هایش به سلمان فارسی صحیح نمی‌باشد.


۵. در سال پنجم هجرت و در جنگ احزاب، بنا به پیشنهاد سلمان، پیامبر دستور به حفر خندق در اطراف مدینه می‌دهد که تاکتیکی جنگی و متعلق به ایرانیان بود؛ همین اقدام باعث کمک زیادی به مسلمانان شد. همچنین ایده استفاده از منجنیق در نبرد طائف را نیز به سلمان نسبت داده‌اند.

احترام  پیامبر و مسلمین به علم سلمان که موضوعی فرادینی بود از نکات جالب توجه این قضایا می‌باشد.


۶. امتیازات فراوان سلمان، منجر به آن شد که میان مهاجرین و انصار برای مصادره این شخصیت اختلاف بیافتد. در این هنگام بود که پیامبر خدا، سلمان فارسی را نه مهاجر و نه انصار، بلکه از اهل بیت خود دانست.

نقض قبیله‌گرایی و نژادپرستی به کرات در سیره نبوی مشاهده می‌گردد.


۷. در حمله به ایران، سلمان یکی از فرماندهان لشکر اسلام بود و در فتح مدائن نقش بسزایی داشت. او در زمان عمر بن خطاب و تا  اواخر عمر استاندار مدائن بود. روایت است او تمام سهم خود از بیت المال را صدقه می‌داد و از طریق زنبیل‌بافی زندگی خود را می‌گذرانید.

یکی از شبهات موجود در این باب مربوط است به "خیانت و جنایت سلمان نسبت به ایرانیان". باید توجه داشته باشیم که به واسطه مخالفت سلمان با سقیفه، او از چهره‌های مغضوب خلیفه بود و همراهی‌اش با سپاه اسلام و فرمانداری‌اش بر مدائن، تحت فشار علی بن ابیطالب و برای جلوگیری از افراط و خونریزی سپاهیان مسلمان انجام شد. همان‌گونه که به شهادت تاریخ، شهرهای مدائن و تیسفون بدون خونریزی از تسلط حکومت فاسد، اشرافی و مستبد ساسانی خارج شدند که این امر به تدبیر سلمان فارسی بوده است.


۸. درباره سن و وفات سلمان روایات متفاوتی موجود است؛ اما قریب به اتفاق آن‌ها از عمر طولانی او و درگذشتش در سال‌های خلافت عثمان یا بعد از آن  و در شهر مدائن خبر می‌دهند. روایت است که حضرت علی (ع) خود را از مدینه به مدائن رساند و او را غسل داد و کفن کرد و بر او نماز خواند.




+ در ذکر وقایع فوق، از منابع زیراستفاده شده است:

سیره نبوی ابن هشام - تاریخ طبری - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید. و نیز سایت های ویکی شیعه و شایعات.

++ این وب سایت از هر دو آدرس Andisheban.ir و Andisheban.blogsky.com قابل دسترسی است.

وقایع روز تاسوعا

تاسوعای حسینی ( نهم محرم الحرام سال ۶۱ هجری قمری - ۱۳۷۶ سال پیش)

۱.  ورود شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار سپاهی به سرزمین کربلا. ورود این لشکر، تعداد سپاهیان کوفه و شام را به حدود سی هزار نفر رسانید.

 جمعیت کثیر سپاه دشمن که بالغ بر چند صد برابر سپاهیان امام حسین بود، شاید برای حکومت وقت جنبه نمادین داشت و می‌خواست با این سرکوب قاطعانه، از وقایع مشابه  پیشگیری کرده و از مخالفان حکومت زهرچشم بگیرد.


۲. تحویل نامه‌ی عبیدالله بن زیاد به عمربن سعد مبنی بر گرفتن بیعت از حسین و یا جنگ با او. تا قبل از این روز خبری از جنگ نبود و حکام کوفه تنها بر پذیرش بیعت با یزید اصرار می‌ورزیدند. در نامه تاکید شده بود که اگر عمر سعد از پذیرش این مسئولیت سرباز زند، فرماندهی جنگ به شمر می‌رسد. عمر سعد به شمر می‌گوید که در نامه قبلی‌اش به عبیدالله، خواستار حل مسالمت آمیز مساله شده بود، اما به اصرار شمر، عبیدالله به جنگ روی آورد. پس از این مجادلات، در نهایت خود عمر سعد ادامه‌ی فرماندهی جنگ را به عهده می‌گیرد.

ترس و تردید نسبت به جنگیدن با نوه‌ی پیامبر، تا روز تاسوعا دامن‌گیر عده‌ای از مسلمانان سپاه عمرسعد و خود او بود؛ و به همین خاطر آنان برای صلح و عدم خون‌ریزی تلاش می‌کردند. شاید لازم باشد از این زوایه نیز به ماجرا نگاه کنیم که همه‌ی دشمنان حسین، آن قدرها هم شیطان صفت نبودند؛ گاهی انسان‌های خاکستری نیز با یک غفلت به قهقرا سقوط می‌کنند.


۳. شمر امان نامه‌ای از عبیدالله بن زیاد برای خواهرزادگانش, عباس(ع) و برادران، می‌آورد که به آنان می‌گوید اگر بخواهید در امان می‌مانید. عباس ابتدا جواب دایی خود، شمر را نمی‌دهد. اما امام حسین به او می‌گوید هرچند که شمر فاسق است اما جوابش را بده. عباس نیز امان‌نامه را پس می‌زند و می‌گوید امان ما، امان حسین‌مان است.

امام حسین، فاسق بودن دشمن را دلیل رد مذاکره نمی‌داند و به عباس می‌گوید جواب شمر را بدهد. عباس نیز با شمر سخن می‌گوید و بر حق خود ایستادگی می‌کند.


۴. غروب تاسوعا، عمرسعد آرایش جنگی را ترتیب می‌دهد و با بشارت دادن یارانش به بهشت، به سمت خیمه‌های حسینیان حرکت می‌کند تا در صورت بیعت نکردن آنان، جنگ را آغاز کند. امام، عباس را به سوی آنان می‌فرستد و از ایشان می‌خواهد جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند که او و یارانش بتوانند شب آخر را به عبادت خدا بپردازند. عمر سعد نیز با تردید فراوان، در نهایت مهلت یک شبه را قبول می‌کند.

تاخیر در جنگ فواید بسیاری برای حسین و نهضتش داشت. شب هنگام بودن جنگ و عدم آمادگی سپاه امام می‌توانست باعث کشته شدن غافلگیرانه‌ی اصحاب، زنان و کودکان شده، بدون آن که دلاوری و روشنگری‌ای اتفاق بیافتد و رسوایی یزیدیان برملا شود. از طرف دیگر این فرصت یک شبه باعث مجذوب شدن عده‌ای از سپاهیان دشمن به سوی حسین شد. حر بن یزید ریاحی و جمعی حدود سی نفر از دشمنان، توبه کردند و حسینی و سعادتمند شدند. موضوع دیگر آن که مهلت خواستن یک روزه، سبب شد همگان بر "اختیاری بودن" شهادت حسین و یارانش ایمان بیاورند. چرا که اگر آنان طی یک حمله غافلگیرانه کشته می‌شدند، زمزمه‌های تلف شدن ناخواسته‌ی آنان بلند می‌شد.


۵. شب هنگام، حسین (ع) به یاران خود می‌گوید که شما نیکوترین بندگان خدایید و اجازه دارید از تاریکی شب استفاده کنید و جان خود را نجات دهید. پس از این سخنان عباس می‌گوید برای چه این کار کنیم؟ آیا برای آن که بعد از تو زندگی کنیم؟ خداوند هرگز نگذارد که این کار ناشایسته را دیدار کنیم.

وفاداری یاران حسین، خارج از چارچوب قوانین و مقررات و بیعت‌هاست. آنان مردانگی، رفاقت و سعادتمندی را بر تمام قوانین دنیا پیروز کردند.


۶. امام حسین در روز تاسوعا به خواهرش زینب می‌فرماید: " ای خواهر! من تو را قسم می‌دهم و باید به قسم من عمل کنی. وقتی که من کشته شوم، گریبان در مرگ من چاک مکن و چهره خویش به ناخن مخراش و از برای شهادت من، به هلاکت فریاد نکن."

مبادا زینب و بازماندگان را در روضه‌ها و سخنرانی‌هایمان عاجز و حقیر معرفی کنیم. او شیرزنی بود که استوار ایستاد و کمر خم نکرد. او عاشورای دوم را به پا کرد.


۷. امام صادق (ع): " تاسوعا روزی است که حسین(ع) و اصحاب او در کربلا محاصره شدند و سپاه شامی بر ضد آنان گرد هم آمدند. ابن زیاد و عمر سعد نیز از فراهم آمدن آن همه نیرو خوشحال شدند و آن روز حسین و یارانش را ناتوان شمردند و یقین کردند که دیگر برای او کمکی نخواهد رسید و عراقیان او را پشتیبانی نخواهند کرد."

نحوه‌ی آرایش سپاهیان حسین(ع) و عمرسعد: 




+ در ذکر وقایع فوق, از منابعی نظیر منتهی الآمال شیخ عباس قمی، اصول کافی شیخ کلینی، تاریخ طبری، و نیز سایت‌های پژوهشکده باقرالعلوم و  شفقنا بهره گرفته شده است.

حاشیه / مهرماه 1394

۱. زخم؛ پدیده‌ای که با دو تا ویژگی شناخته می‌شه. یکی این که تو لحظه‌ی اتفاق دردناکه. دیگری هم این که به مرور زمان دردش تسکین پیدا می‌کنه. نکته جالب اینه که زخم‌ها هم می‌تونن جسمی باشن و هم روحی. یادمون باشه نذاریم زخم بدون درمان، به سمت کم درد شدن بره. چون زخم بی درمان، هرلحظه آماده‌ی سر باز کردن و تحمیل درد به آدمه.


۲. جمله‌ای خوندم از کتاب چشمه ی روشن که برام جالب بود. می‌گفت: " این که آدمیان از درس‌های تاریخ خیلی چیز فرا نمی‌گیرند مهم‌تر از درس‌هایی است که تاریخ باید به ما بیاموزد " .


۳. بی تو نه زندگی خوشم، بی تو نه مردگی خوشم / سر ز غم تو چون کشم؟! بی تو به سر نمی‌شود                    مولانا


۴. درباره‌ی دو موضوع جنجالی این روزها خیلی کوتاه نظرمو عرض می‌کنم. موضوع اول ماجرای حج و منا و فاجعه‌ی انسانی. بسه هی مرثیه سرودن، عزاداری کردن، محکوم نمودن و ستاد ویژه تشکیل دادن! واسه یه بار هم که شده تحریم حج و لاغیر. بدون هیچ کار اضافه‌ای.

موضوع دوم هم استندآپ کمدی هایی که پاشون به چشمامون باز شده! به شخصه از طناز شیک و فاخری مثل سجاد افشاریان استقبال می‌کنم تا " خنداننده " ی صرفی به اسم مهران غفوریان.من  شادی ذهنی رو به شادی صورتی ترجیح می‌دم.


۵. مردم می‌گن اگه کسی رو دوس داری یه مدت بذارش کنار و بهش اجازه رفتن بده؛ اگه واقعا دوستت داشته باشه می‌مونه باهات. اما همین مردم از اون طرف می‌گن اگه کسی رو دوس داری هیچوقت نذار تنها بمونه و بدون تو زندگی کردن رو یاد بگیره. مردم چیزای زیادی می‌گن، مخصوصا تو " فضاهای مجازی رها " که به سرعت جمله‌ها کلیشه می‌شن و تکرار. بیاید زندگی‌مونو براساس این جمله‌های قالب گیری شده پیش نبریم. خودمون با فکر خودمون اطلاعات رو تجزیه و تحلیل کنیم و مسیر زندگی‌مون رو بسازیم. به قول مرحوم شریعتی زندگی کتابیه که اگه خودت ننویسیش، دست‌های زیادی منتظرن تا برات بنویسنش.


۶. والیبال‌مون که تو سال‌های اخیر پدیده‌ی جهانی بود، امسال نتیجه نگرفت. برای یک بار هم که شده قضاوت نکنیم. صبر کنیم و زمان بدیم تا داده‌هامون تکمیل بشه، بعد از اون کارشناسی کنیم.


۷. تاج گذاری پادشاه فصل‌ها، پاییز، و سرخ شدن گونه‌های انارهای ترش و شیرین زندگی رو تبریک می‌گم.


۸. درکنارت تازه فهمیدم چرا در نیمه شب / رهروی در جاده هموار خوابش می‌برد

دوستت دارم که آمد بر زبان خوابم گرفت / متهم اغلب پس از اقرار خوابش می‌برد                               اصغر عظیمی مهر

تغییر

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد                                      حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند                      موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم                                شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد

جرقه‌های تغییر رو می‌تونیم تو این شعر حافظ به وضوح ببینیم.نمازگزارِ مطیع، با عشق، محراب رو به بازی می‌گیره و از اون فراتر می‌ره.مرغ‌های وابسته به چمن با مستی‌شون، هوای پرواز به سر می‌برن.انگار اوضاع کل کائنات با عشق بوی بهبود می‌گیره و با شادی و مستی آمیخته می‌شه.
زندگی همه ما پر از فرازها و نشیب هاست. پر از خوشی‌ها، ناخوشی‌ها و خنثی بودن‌ها.اون چیزی که به عمر ما ارزش می‌بخشه تنها و فقط تنها خوشی حال ماست.حسرت دردناک لحظه‌ی وداع،فقط با یادآوری خوشی‌ها تسکین پیدا می‌کنه.اما خوشی مترادف شادی نیست.چه بسا خوشی‌ای که در حالت غم به آدم دست می‌ده.آسودگی خاطر حتی با وجود کوهی از درد هم ممکن و محتمله.
تغییرات انسانی رو می‌شه به دو دسته کلی تقسیم کرد.یکی تغییراتِ "خواسته" و دیگری تغییرات "ناخواسته". هرکدوم از این تغییرها هم می‌تونن مطلوب یا نامطلوب باشن. اول درباره تغییراتِ خواسته صحبت می‌کنیم و بعد از اون درباره تغییرات ناخواسته.
خیلی وقت‌ها روزامون درگیر ناخوشی یا بی‌تفاوتی می‌شه و بالتبع حس جدیدی به نام "بی‌انگیزگی" تو دلامون تولید می‌شه.انگار تو یه باتلاقی گیر کردیم و ثانیه‌ها رو می‌شمریم تا لحظه‌ی آخر برسه.نیاز به تغییر رو از عمق وجودمون حس می‌کنیم ولی ناامیدانه منتظر می‌شیم تا "این نیز بگذرد"؛ اما غافل از این که اون چیزی که می‌گذره عمر ماست که با سرعت فیتیله‌ش می‌سوزه.تو این موارد تغییر حیاتیه.
تو یه سری موارد، تغییر باید خیلی ضربتی و فوریتی باشه. یعنی باید تمام معادلات ذهنی‌مون رو کنار بذاریم و دفعتاً ضربه مهلک رو به ناخوشی‌ها وارد کنیم و توانشونو بگیریم. شکل این ضربه، مساله به مساله فرق داره. مهم‌ترین عامل تو این مواقع اینه که بعد از قطعی کردن تصمیممون، خیلی سریع دست به کار شیم و اونو به مرحله عمل برسونیم. دو دو تا چهار تا کردن تو این موارد، بیشتر از اون که مفید باشه، مضره و باعث فرسایش می‌شه.
تو یه سری موارد دیگه، تغییر باید کاملا آهسته و پیوسته باشه وگرنه نتیجه‌ی خوب و موندگار نمی‌ده.باید کاملا حساب شده و بابرنامه پیش بره و تو هر مرحله با تامل و بازخورد گرفتن از قبل همراه باشه. تو هرقدمی که داریم تغییر رو ایجاد می‌کنیم، شرایط گذشته، حال و آینده رو در نظر بگیریم و در صورت لزوم نقشه‌های تغییر رو تغییر بدیم. تو این مواقع اگه بخوایم ضربتی عمل کنیم، شاید نتیجه هم بگیریم در کوتاه مدت، ولی به احتمال بسیار زیاد در بلندمدت بازگشت به عقب خواهیم داشت.
بعضی تغییرات دیگه هم هستن که گاهی میان سراغ آدم؛ "تغییر به سمت بدی‌ها"ممکنه تو شرایط خاصی دامنگیرمون بشه.تو یه حالت بحران روانی،یا مثلا تو حالت انتقام و یا کلا تو یه حالت ناهنجار روحی،وسوسه تغییر به بدی پیش رومون جولان می‌ده.خیلی هوشمندانه باید چشممون رو به این وسوسه‌ها ببندیم؛ که اگه نبندیم بعد از خروج از بحران روحی‌مون، تازه می‌فهمیم تو چه منجلابی گیر افتادیم.
در مقابل همه تغییرات بالا، یه سری تغییرات هم هستن که ناخواسته اتفاق می‌افتن.بنا به تغییرات تجربیاتمون، شرایط محیطی‌مون، تغییر اولویت‌هامون و خیلی از عوامل دیگه، ناخواسته و نامحسوس دچار تغییر می‌شیم.بخش زیادی از این تغییرات اجتناب ناپذیره. چه تغییرات مثبت و چه تغییرات منفی. مهم‌ترین هنری که تو این موارد باید به خرج بدیم اینه که خودمونو از قالب‌ها جدا و به زندگی‌مون از بالا نگاه کنیم. اشتباهات گذشته‌مون رو متناسب با همون زمان و شرایط و حال و احوال تفسیر کنیم و دچار افسردگی نشیم. موقعیت فعلی‌مون رو شناسایی کنیم و ببینیم ته مسیری که داریم می‌ریم کجاست.خیلی وقتا انقدر از "نهایت" غافلیم که تو اون دید از بالا، زندگی‌مون خیلی مضحک به نظر می‌آد.یادآوری کردن مقصد می‌تونه رنگ و بوی زندگی رو از اساس متحول کنه.

با احادیث / قسمت دوم

وَ یَرْجُو الْعِبَادَ فِی الصَّغِیرِ، فَیُعْطِی الْعَبْدَ مَا لاَ یُعْطِی الرَّبَّ! فَمَا بَالُ اللّهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ یُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا یُصْنَعُ بِهِ لِعِبَادِهِ؟ أَتَخَافُ أَنْ تَکُونَ فِی رَجَائِکَ لَهُ کَاذِباً؟ أَوْ تَکُونَ لاَ تَرَاهُ لِلرَّجَاءِ مَوْضِعاً؟ وَ کَذلِکَ إِنْ هُوَ خَافَ عَبْداً مِنْ عَبِیدِهِ، أَعْطَاهُ مِنْ خَوْفِهِ مَا لاَ یُعْطِی رَبَّهُ، فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ الْعِبَادِ نَقْداً، وَ خَوْفَهُ مِنْ خَالِقِهِ ضِماراً وَ وَعْداً.


در مسائل مهم به خدا امید دارد و در مسائل کوچک به بندگان خدا؛ در حالى که تواضع و احترامش در برابر بندگان  بیش از خداست. چه شده است که تواضع و احترام او براى خداوند متعال کم تر از بندگان است؟ آیا مى‌ترسى در اظهار امید به خدا دروغگو باشى؟ یا او را شایسته امید نمى‌دانى؟ و همچنین اگر او از یکى از بندگان خدا بترسد به‌سبب این خوف، براى او اهمّیّتى قائل مى‌شود که براى خدا قائل نیست؛ در واقع خوف از بندگان را نقد مى‌شمرد و خوف از پروردگار خویش را وعده‌اى دور از انتظار!

(بخشی از خطبه‌ی 160 نهج البلاغه)


- روی صحبت حضرت امیر با اشخاصی است که ظاهرا به رحمت خداوند  امید دارند، اما باطنا به این امید یقین ندارند. بسیار گفته شده از لزوم امیدواری به حضرت حق و لطف او و این که ناامیدی از رحمت پروردگار بزرگ‌ترین گناه کبیره است. اما نتیجه و اثرگذاری این تذکرات پیاییِ محیطی و وجدانی، برای ما انسان‌های معمولی، بسیاری اوقات چیزی نیست جز امیدواری کلامی. مایی که هر روزه از اهمیت امید می‌شنویم ناخودآکاه به این باور می‌رسیم که باید امیدوار باشیم؛ حال آن که غالبا نمی‌توانیم این نگاه امیدوارانه را در مواقع لازم به مرحله عمل برسانیم و امور زندگی‌مان را الهی  و با امید به لطف و کمک خدا انجام دهیم.


- نباید فراموش کنیم "امیدواران ناکارآمد"، اگرچه از امیدواران کارآمد بسیار ضعیف‌ترند، اما همچنان نسبت به ناامیدان برتری قابل توجهی دارند.


- در بیان چرایی عملی نشدن امیدواری‌ها، علت‌های مختلفی را می‌توان برشمرد.شاید این موضوع به این دلیل باشد که ما هنوز خدا را آن‌گونه که هست باور نداشته‌ایم. بسیاری اوقات او را چون انسانی عادی می‌بینیم که شاید بتواند کاری را انجام دهد و شاید نتواند؛ و چه بسا گاهی او را حتی از یک انسان نیز حقیرتر می‌بینیم. و یا حتی در صورت باور به قدرت او، بحث حال و آینده را پیش می‌کشیم و وعده‌های او را تماما نسیه پنداشته و به پشت گوش می‌اندازیم. و یا از منظری دیگر اعتقاد ما به "خداوند کارهایش را از طریق وسیله‌ها انجام می‌دهد." آن قدر محکم و سرسخت شده است که دیگر نمی‌توانیم بفهمیم که خود اسباب و وسایل نیز مخلوق خداوندند و اگر او بخواهد می‌تواند کارها را حتی بدون نیاز به وسایل انجام دهد. باید این را بپذیریم که قدرت او بی پایان است و هرچه بخواهد می‌کند.


- راه درمان این ضعف روحی چیست؟ شاید پیدا کردن راه‌حلی کاملا عملی و حقیقی راحت نباشد؛ اما می‌توان گفت این ضعف نیز مانند بسیاری ضعف‌های انسانی دیگر، با تمرین بهبود می‌یابد. باید تمرین کنیم که آهسته آهسته امید اصلی‌مان را منحصر به خدا نماییم و فقط او را عامل برتری بدانیم. اگر پیروزی در مبارزه‌ای هدف ماست، اولا این که تمام افکار ناامیدکننده را بی‌شرح و تفسیر و توجیه از خود برانیم؛ ثانیا این که وقتی پای عمل به میان می‌آید،چشم خود را بر ترس‌های الکی و کاذب ببندیم و دلیرانه شمشیر امیدمان را از نیام بیرون بکشیم. کمی بلندپروازانه است مایی که از این ضعف رنج می‌بریم،به ناگاه کاملا متحول شویم. شاید سنگ بزرگمان نشانه نزدنمان باشد؛ اما چیزی که مسلم است این است که باید از کارهای کوچک زندگی‌مان، این روحیه را در خودمان تقویت کنیم تا به هنگام نبردهای بزرگ، برگ برنده را در دست داشته باشیم.


- هرچه تاکنون گفتیم درباره‌ی امید و رجاء بود. دو بال انسان برای پرواز عبارت‌اند از خوف و رجاء. همان‌گونه که باید به آینده امیدوا ربود،باید نسبت به آن نگرانی و خوف نیز داشت.این دو تعدیل‌کننده یکدیگرند. بسیاری از ما همان‌گونه که امید بر حضرت حق را فقط در زبان داریم ترس از نارضایتی او را نیز تنها در ظاهری‌ترین لایه‌ی شخصیت‌مان قرار داده‌ایم. آن قدری که از سرزنش انسان‌های اطرافمان واهمه داریم از خداوند نداریم. باید خدا را نو در ذهن‌مان بگنجانیم و او را از یک موجود موهومی و ناشناخته به کسی که قادر مطلق، واقعی و حقیقی ست تبدیل کنیم. موجودی که هم سزاوار امید بستن است و هم سزاوار ترسیدن. هم سزاوار رجاء است و هم سزاوار خوف.


- راه حل یقین به خوف الهی نیز مانند رجاء،تمرین‌های پیاپی است. باید از کارهای کوچک روزمره آغاز کنیم و دائما با خود این سرمشق را بنویسیم که چشمان خدا نگران ماست. آیا به هنگام خیره شدن بر چشمان پروردگار، تاب سرزنش‌های این ابرقدرت بی نهایت را داریم؟ هر لحظه باید زندگی خویش را در تار و پود امید و خوف الهی بغلتانیم.


-در نوشته‌ی فوق،منظور از امیدواران ناکارآمد،افراد معمولی بود که نیات مغرضانه ندارند؛ وگرنه چه بسا افراد لامذهبی که ریاکارانه از امید به خدا دم می‌زنند، درحالی که درون‌شان با او دشمن‌اند.شاید  این تزویرگران، از ناامیدان رحمت الهی نیز نگون‌بخت‌تر باشند.


- کسی که امیدش تنها به خداوند باشد و فقط از سرزنش‌های او بهراسد، زندگی‌اش تک‌محوری و منتهی به خود او می‌شود؛ و در این هنگام است که فرد مصداق آیه‌ی "لا خوف علیهم و لا هم یحزنون" می‌شود.


- ای نفس خرم باد صبا                                           از بر یار آمده‌ای مرحبا

از در صلح آمده‌ای یا خلاف                                      با قدم خوف روم یا رجا

دوست نباشد به حقیقت که او                                 دوست فراموش کند در بلا

خستگی اندر طلبت راحتست                                   درد کشیدن به امید دوا                                                        سعدی               

ورود سپاه اسلام به فرماندهی طارق بن زیاد به اسپانیا

علاقه ی زیاد و روزافزونم به علوم انسانی باعث شده که دائم به فکر گسترش فضای نوشته هام تو وبلاگ باشم.در همین راستا تصمیم گرفتم مجددا بخش جدیدی رو به سرفصل ها اضافه کنم تحت عنوان "دیده بان تاریخ" و در این سرشاخه،متناسب با همون روزی که مطلب میذارم،یه مناسبت تاریخی برجسته رو هم در حد یک پست وبلاگی بررسی کنم.امیدوارم مقبول بیفته!

امروز مصادف است با بیست و یکم تیرماه،بیست و پنجم رمضان و دوازدهم ژوئیه؛سپاه اسلام به فرماندهی طارق بن زیاد در حدود 1300 سال پیش و در سال 711 میلادی وارد اسپانیا می شود.

 

ورود سپاه اسلام به فرماندهی طارق بن زیاد به اسپانیا(711 میلادی)

شبه جزیره ی ایبری شامل سرزمین اسپانیا و پرتغال فعلی بوده و در جنوب غربی اروپا قرار دارد که پس از فتح توسط اسلام،نام اندلس بر آن گذاشته شد.این سرزمین  آب و هوایی بسیار مناسب و طبیعتی دلربا دارد.شبه جزیره ایبری از جهت ژئوپولیتیکی نیز بسیار مهم می باشد؛چرا که محل اتصال اروپا و آفریقا بوده و به همین خاطر در طول تاریخ جنگ های فراوانی برای تصرف این منطقه اتفاق افتاده است.

در قرن ششم و هفتم میلادی،طایفه ای به نام ویزیگوت ها بر اندلس حکمرانی می کردند که حکومتی اشرافی و مبتنی بر همان نظام مستبد روم باستان و در قالب مسیحیت را تشکیل داده بودند.پیش از ویزیگوت ها،رومیان و واندال ها بر اندلس حکمرانی می کردند که علی رغم ستمگری شان،آبادانی و فلسفه و تفکر را بر شهر حاکم کرده بودند.پس از شکست رومیان از ویزیگوت ها که قومی بیابان نشین بودند،این آبادانی به سرعت رو به افول گذاشت؛هرچند که این سرزمین مسیحی همچنان نسبت به سایر بخش های اروپا که در آن ها اثری از تمدن دیده نمی شد وضع بهتری داشت.اوضاع اقتصادی اندلس نیز مانند اوضاع اجتماعی آن آشفته و طبقاتی بود.پس از افول قدرت رومیان،سایه ی سنگین فقر،آشفتگی،تفتیش عقاید و خشونت بر سراسر اروپا و از جمله اسپانیا حکمفرما شده بود.حال آن که در آفریقا و با حضور مسلمانان،زمینه های آغاز پیشرفت مهیا بود؛و همین امر سبب ساز مهاجرت های گسترده ای از اسپانیا به آفریقا شد.آغاز درگیری های اسپانیایی های مهاجر با حکومت ویزیگوت ها، به زمانی برمی گردد که پادشاه وقت،رودریک،که با قتل پادشاه پیش از خود به حکومت رسیده بود، به دختر یکی از فرمانداران محلی تعرض می کند و با این اقدام او،این فرماندار محلی با اسپانیایی ها شورشی آفریقا متحد شده و از حاکم مسلمانان آفریقا،موسی بن نصیر،درخواست کمک می کند. موسی نیز با اجازه از ولید بن عبدالملک،خلیفه ی مقتدر مسلمانان،ششمین خلیفه ی امویان که هم عصر امام سجاد (ع) هم بود، وارد عمل می شود.او ابتدائا افسری جوان و شجاع به نام ظریف(طریف) را جهت گردآوری اطلاعات به جنوب اسپانیا می فرستد و پس از کسب گزارش های نارضایت بخش، سپاهی هفت هزار نفری به فرماندهی سرداری دلاور به نام طارق بن زیاد را از طریق تنگه ی جبل الطارق روانه ی جنوب اسپانیا می کند.نفرات این لشکر در ادامه به دوازده هزار نفر افزایش می یابد.

رودریک،پادشاه اسپانیا سپاهی در حدود یکصد هزار نفر را برای مقابله با مسلمانان به جنوب اعزام می کند.علی رغم فراوانی بسیار زیادتر سپاه ویزیگوت ها،آشنایی شان با منطقه و تامین غذایی و تدارکاتی،آن ها به خاطر نارضایتی های درون حکومتی و اجتماعی،نمی توانند مدت زیادی دوام بیاورند و شکست می خورند.رودریک پادشاه نیز به هنگام فرار خود را به آب رودخانه می اندازد و کشته می شود.طارق فرمانده ی سپاه اسلام،.خطابه ی مشهوری به لشکریانش دارد که از زیباترین خطابه های آن روزگاران است:

"اى لشکریان! از این جزیره به کجا خواهید گریخت؟ در حالى که دریا در پشت سر، و دشمن در برابر شماست. پس به خدا قسم که چاره ای جز پایدارى و شکیبایى نیست. بدانید که شما در این جزیره از کودکان یتیم در کنار سفره ى افراد لئیم، زبون ترید اکنون دشمن شما با لشکرى انبوه، سلاحى بُرنده و ذخیره ى غذایى فراوان به استقبالتان آمده است و شما جز شمشیرهایتان، پناهى ندارید و جز آن چه از دشمن بگیرید غذایى ندارید. اگرمدتى در این جزیره به تنگ دستى و نیازمندى گرفتار شوید و در کارتان چاره اى نیندیشید، آبرویتان بر باد خواهد رفت. شما با هراسى که در دلِ دشمنان انداخته اید، شجاعت و جرأت را در خود پرورده اید. پس خوارى و پستى را از آینده ى کار خویش دور کنید و این ستم کاران را از این سرزمین برانید. اکنون لشکرى قوى در برابر شما آمده و هر گاه شما مرگ را بر خود هموار کنید، پیروز مى شوید، زیرا فرصت هم اکنون بر شمادست مى دهد. من شما را از چیزى برحذر نمى کنم که خود از آن دور باشم مگر آن که من پیشرو شما باشم."



همزمان با فتوحات طارق بن زیاد در جنوب اسپانیا،خلیفه ی اموی موسی بن نصیر را نیز با سپاهی راهی این شبه جزیره می کند که بر این فتوحات مسلمانان بیافزاید.این امر اتفاق می افتد و پس از گذشت یک سال از آغاز لشکرکشی،حدود چهارپنجم این سرزمین به تصرف مسلمانان در می آید.موسی غنایم جنگی را نزد ولید می فرستد.ازجمله ی این غنائم سفره ای جواهرنشان بود که ولید دستور داد آن را پاره کنند و جواهر آن سفره ،تاج ها و دیگر اشیاء قیمتی را به مکه بفرستند تا در خانه  خدا نگهداری شود.

پس از موفقیت ها گسترده ی موسی بن نصیر و طارق بن زیاد،ولید از ترس قدرت و محبوبیت روزافزون این دو،آن ها را به دمشق فرا می خواند و حکومت اندلس به دست عبدالعزیز فرزند موسی می افتد که خود شروع ماجراهای هفت قرن حکومت مسلمانان بر اندلس است.

پیروزی مسلمانان بر ویزیگوت ها و حکمرانی شان بر اندلس،آغازگر پیشرفت های عظیمی در این شبه جزیره شد.تربیت تعداد زیادی دانشمند،پیشرفت های بزرگ فرهنگی،علمی،پزشکی و صنعتی،ایجاد کتاب خانه ای بزرگ که همچنان پانزده هزار جلد کتاب خطی دارد،آزادی بردگان،لغو عوارض و باج های سنگین طبقه متوسط،تدوین قوانین عادلانه ی مالیاتی،آزادی عبادی یهودیان و مسیحیان و به طور کلی آغاز تمدن و شهرنشینی اسپانیا و خلق آثار تاریخی علی رغم فضای جهل و استبدادی اروپا،از جمله ی این پیشرفت ها می باشد که بیشتر پرداختن به آن خود مطلبی جداگانه می طلبد.

ویل دورانت در توصیف آن دوران می گوید :

 

«تعلیم عالی به عهده استادانی بود که در مسجدها درس می دادند. برنامه دروس آن ها دانشگاه قرطبه را به وجود آورد که رشته های مستقل داشت و در قرن دهم و یازدهم میلادی تنها دانشگاه قاهره و بغداد از آن سبقت می گرفتند. در غرناطه، طلیطله، اشبیلیه، مورثیا، آلمریا، والانسیا و قادس مدرسه های متوسط نیز بود. صنعت کاغذسازی از بغداد آمد و حجم و شمار کتاب ها را بیفزود، تا آنجا که در اسپانیای اسلامی هفتاد کتابخانه عمومی بود.»

 

شکاکان؛ ندانم‌گرایان / قسمت پنجم

سلام دوستان. بعد از مدت‌ها دوباره تصمیم گرفتم به دنیای وبلاگ برگردم و شروع به نوشتن کنم. راستش آدم با نوشتن خیلی چیزا به دست می‌آره. از آرامش روحی گرفته تا آرامش فکری. نظم فکری‌ای که خود من با نوشتن به دست می‌آرم برام فوق العاده ارزشمنده.

از شما بزرگواران هم خواهش می‌کنم ما رو از نظرات‌تون بی‌بهره نذارید.

آخرین پستی که درباره  بنیان فکری‌مون گذاشتم برمی‌گرده به حدود دو سال و نیم پیش. به همین خاطر تو این پست و پست بعدی، خلاصه‌وار مهم‌ترین نتایجی رو که از ده پست بنیان فکری قبلی گرفتیم، بیان می کنم؛ تا مقدمه‌ای باشه برای ادامه کار و برای هدف اصلی‌مون از این مجموعه؛ یعنی محکم کردن پایه‌های اعتقادی.


- شناخت‌شناسی یکی از پایه های اصلی فلسفه و اعتقادات به حساب می‌آد و معنیش اینه که آیا انسان اصلا می‌تونه حقایق و پدیده ها رو بشناسه؟ اگر جواب مثبته، به چه طریقی و چگونه می‌شه حقایق رو فهمید.


- در پاسخ به سوالات بالا چهار دسته‌بندی عمده وجود داره. دسته اول می‌گن شناخت حقیقت غیرممکنه. دسته دوم نظرشون اینه که باید شک‌گرا بود و معلوم نیس بشه به حقیقت رسید یا نه. دسته سوم معتقدن اصلا مهم نیس که بدونیم که آیا انسان می‌تونه حقیقت رو بفهمه یا نه. مهم اینه که آدم عمل‌گرا باشه و تمام تمرکزش رو رو جنبه‌های عملی بذاره و نه فکری. دسته چهارم هم می‌گن میشه به حقیقت رسید، منتها به روش‌های مختلف. این دسته چهارم خودش چندین زیرمجموعه داره که بعدها بهش می‌پردازیم.


- گفتیم که دسته اول معتقد به ممکن نبودن شناخت بودن. سوفسطائیان یونانی قبل از میلاد مسیح، مهم‌ترین چهره‌های این تفکر به حساب می‌آن و ما از بین اون‌ها، پروتاگوراس، گرگیاس، آرکسیلائوس و آنسیدموس رو بررسی کردیم.


- پروتاگوراس دو مساله رو مطرح کرد: ۱- کوتاهی عمر بشر و مبهم بودن مساله خدایان. ۲- نسبی بودن حقیقت. درجواب قسمت اول گفتیم که اگر فرد تنها با ابزار شناختی خودش بخواد حقیقت رو درک کنه ممکنه ناموفق باشه. به خاطر همین باید از سایر ابزارها مثل خردجمعی استفاده کنه. جواب قسمت دوم هم این بود که حقیقت فارغ از شناخت انسان‌ها موجودیت داره و نسبی نیست، بلکه مطلقه.حقیقت همواره حقه، چه بشناسیمش و چه نششناسیمش. این شناخت انسان‌ها نسبت به اونه که نسبیه و می‌تونه از فردی به فرد دیگه متفاوت باشه. اما حقیقت در هر حال مطلقا وجود داره.

 

- گرگیاس بنیان‌گذار فرقه عنادیه بود و به کلی منکر "وجود" بود و می گفت اصلا ما وجود نداریم. به خاطر سفسطه‌آمیز بودن حرفای این بشر،به کلی از پرداختن بهش صرف نظر کردیم!


- آرکسیلائوس معتقد بود ما ابزاری نداریم که بین دانا و نادان تفاوت بذاریم و بگیم حرف کدوم‌شون درسته. به خاطر همین نمی‌تونیم به حقیقت برسیم.جواب دادیم که خود حرف مهمه و نه گوینده‌ی حرف.چه بسا حرف درستی از زبان نادانی بیان بشه و بالعکس.


- آنسیدموس دو تا دلیل می‌آره برای ممکن نبودن شناخت. یکی وجود خطا در مسیر شناخت و دیگری هم نسبی بودن شناخت. درباره ایراد اول باید گفت که این موضوع انکارناپذیره. اما باید تلاش کرد که با استفاده از ابزارهای شناختیِ کمکی مثل ابزارهای انسانی (مشورت و خردجمعی) ، ابزارهای علمی و آزمایشگاهی و ابزارهای فلسفی و منطقی، این خطاها رو به حداقل رسوند. درباره موضوع دوم هم باید اینو بگیم که باز حرف این آقا حرف درستیه. شناخت در حالت کلی نسبیه، اگرچه در حالت‌هایی هم این شناخت مطلق می‌شه. اما مساله‌ای که وجود داره اینه که درسته که شناخت نسبیه و ممکنه کامل و مطلق نشه، اما این بدان معنی نیست که شناخت ما "اشتباه"ه. به‌عبارتی نسبی بودن شناخت رو نمیشه مترادف اشتباه بودن اون در نظر گرفت.


- در نهایت برای جمع بندی دسته اول باید بگیم که نتیجه گرفتیم حقیقت مطلقه و شناخت نسبی. این شناخت نسبی باید اصلاح و کامل بشه تا بتونه به حقیقت برسه؛ ولو این که نتونه تمام حقیقت رو فرا بگیره. پس می‌تونیم اینو بگیم که شناخت حقیقت ممکنه اما گاهی به طور نسبی و گاهی به طور مطلق و کامل. در هر دو حالت، "درست" بودن این شناخت حداکثر اهمیت رو داره ؛حتی اگه خیلی خیلی کامل هم نباشه!



+ حدود یک ماهی بود که وبلاگم هک شده بود. خدا رو شکر از اون حالت خارج شد و از این به بعد کما‌ فی‌ السابق  آماده خدمت‌رسانیه! با تشکر از مدیریت محترم بلاگ اسکای.


پیشنهاد / اسفندماه ۱۳۹۳

به روال هرساله‌ی وبلاگ دو پیشنهاد ثابت برای اسفندماه دارم؛ علاوه بر این دو پیشنهاد، سه پیشنهاد دیگه هم دارم براتون که در ادامه می‌گم. شما هم تو هر زمینه‌ای اگه پیشنهادی دارین حتما بگین تا استفاده کنیم.


۱. اولین و مهم‌ترین پیشنهاد این ماه‌ام اینه که برای خودمون یه کارنامه درست کنیم از سالی که گذروندیم. فکر کنیم و بنویسیم موفقیت‌هایی رو که تو این سال به دست آوردیم. شکست‌هایی رو که تجربه کردیم. آدم‌های جدیدی که وارد دنیامون شدن. آدمایی که از دنیامون رفتن. جاهای مهمی که رفتیم. کارهای مهمی که انجام دادیم.  کتاب‌ها یا فیلم‌ها و کلا چیزایی که از ته دل ازشون لذت بردیم و برامون مفید بودن. کارهای جدیدی که شروع کردیم؛ کارهایی که تونستیم به‌خوبی تموم‌شون کنیم. کارهای ناتموم‌مون.کارهای مثبت و پیشرفت‌هامون تو زمینه‌های دینی و اعتقادی. جهت‌گیری و تغییرات فکری‌مون. گناه‌هایی که مرتکب شدیم. کارهای خیری که انجام دادیم. فعالیت‌های اقتصادی‌ای که انجام دادیم و خیلی چیزای دیگه. وقت بذاریم. فکر کنیم و بنویسیم‌شون. واقعا می‌گم ارزش وقت گذاشتن رو داره. وقتی که همه این‌ها رو نوشتیم، خودمون منصفانه کارنامه‌مون رو نگاه کنیم و ببینیم آیا سال ۹۳ رو باید جزو سال‌های خوب و غنی عمرمون قرار بدیم یا جزو سال‌های عادی و یکنواخت و یا جزو سال‌های بد و کم ارزش؛ و اگر برای سال گذشته‌مون هم این کارنامه‌مون رو تهیه کرده بودیم، امسال رو با پارسال مقایسه کنیم و تغییرات‌مون رو ارزیابی کنیم.


۲. یک،دو و یا حداکثر سه کار مهم و سرنوشت‌سازی رو که در سال جاری باید انجام بدیم به خودمون یادآوری کنیم و اون رو به روی کاغذ (واقعی یا مجازی) هم بیاریم. همچنین بررسی کنیم که آیا کارهای مهمی رو که در اول سال برای امسال پیش‌بینی کرده بودیم، تونستیم به سرانجام برسونیم یا نه.


۳. همواره و بلاتوقف،کتاب یا مجله‌ای رو مفتوح داشته باشیم برای خوندن. بلافاصله بعد از تموم شدن یک کتاب، کتاب دیگه‌ای رو باز کنیم. درصورت تداوم این رفتار، به‌تدریج مطالعه برامون به شکل یک سنت و عادت درمیاد؛ و البته نه عادت کلیشه‌ای، که عادت لذت بخش.


۴. برای دوستان علاقه‌مند به علوم انسانی مجله‌ی بسیار پربار و غنی‌ای رو پیشنهاد می‌کنم که در زمینه‌های مختلف علوم انسانی مطالب جذابی داره. بخش‌های این ماه‌نامه عبارت‌اند از: تازه‌های اندیشه - یاد - سیاست - تاریخ - جامعه - اقتصاد - اندیشه - ادب - سینما و کتاب‌نامه.ماه‌نامه‌ی مهرنامه به سردبیری محمد قوچانی عزیز و فرهیخته پیشنهاد خیلی خوبی می‌تونه باشه.


۵. موسیقی بسیار زیبایی که در اختتامیه جشنواره فجر امسال هم زنده اجرا شد.

نام ترانه: رفتی

خواننده: علی زند وکیلی

ترانه‌سرا: رحیم معینی کرمانشاهی

آهنگ‌ساز: همایون خرم

پیانو: سامان احتشامی

دانلود




+ کام‌جویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست    

 بر زمستان صبر باید طالب نوروز را            

 سعدی


با قرآن / قسمت اول

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم

به نام خداوند رحمتگر مهربان

 

- آغاز با نام خدا، نوعی آرامش و اطمینان درونی می‌بخشد؛ چرا که در همان ابتدای کار و به هنگام اعمال قدرت فردی‌مان، خود را به سرچشمه‌ی قدرت بی نهایت پیوند می‌زنیم و این امر نوعی فرح ذاتی به وجود می‌آورد. از طرف دیگر ما در پیش زمینه‌ی یاد کردن از خدا، نیازمان به کمک او را نیز بیان می‌کنیم. علاوه بر این‌ها شروع کار با نام خداوندِ لایزال می‌تواند به پایداری برنامه‌ی اجرایی‌مان کمک کند.

- در تمام فرهنگ‌ها و جوامع شروع کار را با نام خاصی رقم می‌زنند تا نشان دهند روح جاری در آن کار، در ارتباط مستقیم با همان نام آغازین است. برای جریان یافتن واقعی این روح در کارها باید توجه داشت که این "به نامِ" تنها زبانی نباشد، بلکه با توجه مستمر، درونی و رفتاری بدان باشد.

-کلمه‌ی الله جامع صفات خداوند است و به نوعی اسم خاص این موجود لایتناهی ست.

- رحمن یکی اسم‌های مختص خداوند است که تنها برای او به کار می‌رود؛ و اولین صفتی می‌باشد که در قرآن در وصف الله آمده است. هم رحمن و هم رحیم به معنای دهنده‌ی نعمت به‌کاررفته‌اند؛ بنابراین رحمانیت اساسی‌ترین و قابل‌توجه‌ترین صفت پروردگار یکتا می‌باشد. رحمان محتوایی کلی دارد و شامل همگان می‌شود. بدین معنا که رحمت گری و رحمانیت خداوند شامل همه‌ی افراد، با هر تفکر و مسلکی و با هر میزان تقوا و گناهی و به اندازه یکسان می‌شود؛ بنابراین "قهر خدا" در معنای مطلق آن بی‌معناست. چراکه هر انسانی تا درجه‌ای، از این صفت عمومی خداوند برخوردار است و لطف پروردگار شامل او می‌شود.

- رحیم، دومین صفت الله در قرآن است؛ که در فارسی آن را به مهربانی ترجمه کرده‌اند. رحیم اشاره به رحمت خاص خداوند دارد که ویژه‌ی بندگان مطیع، صالح و فرمان‌بردار است. وظیفه‌ی هر انسانی است که با اعمال و افکار خود، علاوه بر رحمانیت پروردگار، از رحیمیت او نیز بهره ببرد.

- توجه به این دو صفت برتر خداوند در آغاز قرآن، خود حاکی از "رحمانیت دین" و در معنای خاص‌تر آن "اسلام رحمانی" است. چراکه پروردگار یکتا، سرفصل‌های کتاب خود را با توجه به رحمانیت و رحیمیت آغاز می‌کند و با تکرار پی‌درپی این موضوع، مهر تأییدی بر "دین مهربانی" می‌زند. مهربانی با فرد و با اجتماع. حتی آیات تند و به‌اصطلاح آیات عذاب در قرآن را نیز باید با نیم‌نگاهی به این سرفصل‌ها بررسی نمود. عذاب‌های موقت نیز همه درنهایت به رحمت ختم می‌گردند. به قول مولانا:

بر نمد  چوبی  که  آن  را  مرد  زد              بر نــمد آن را نــزد، بر گَــرد زد

گسترده‌ترین و جهان‌شمول‌ترین صفات پروردگار، همین دو صفت است که در آغاز قرآن و آغاز سوره‌های این کتاب الهی دائماً تکرار شده است.

- بسم‌الله جزئی از هر سوره‌ی قرآن است و مستقل و جدا نیست؛ بنابراین محتوای سوره‌ها باید با توجه به همین بسم‌الله موردتوجه قرار گیرد.

- تنها یک سوره از قرآن با بسم‌الله شروع نمی‌شود و آن هم سوره‌ی توبه است و دلیل آن نیز شروع سوره با اعلان‌جنگ به جنایتکاران است. همچنین سوره‌ای که دو بسم‌الله الرحمن الرحیم دارد سوره‌ی نمل می‌باشد که بسم‌الله دوم در آیه‌ی سی‌ام و در آغاز نامه‌ی حضرت سلیمان به ملکه‌ی سبأ آمده است.

- حضرت رسول (ص): خداوند بزرگ صد باب رحمت دارد که یکی از آن را به زمین نازل کرده است و در مخلوقاتش تقسیم نموده و تمام عاطفه و محبتی که در میان مردم است از پرتو همان است. ولی نودونه قسمت را برای خود نگاه داشته و در قیامت بندگانش را مشمول آن می‌سازد.

 

پرسش سوم

در دو پست قبلی از پرسش هامون به دو موضوع مهم پرداختیم. اولی "قضاوت درباره دیگران" بود و دومی "دورویی". حالا می‌خواهیم پرسش سوم رو مطرح کنیم.

 

۳. تصمیم‌گیری‌های ما باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد؟

 


 

- معنای تصمیم‌گیری به عبارت ساده میشه انتخاب یک راه‌حل از میان راه‌حل‌های مختلف.

 

- تصمیم‌گیری یک فراینده و نه صرفاً یه حرکت مقطعی و ضربتی.

 

تصمیم‌گیری چهار مرحله داره:

۱. کارکردن و تمرکز بر روی هدف، مسئله یا مشکل

۲. جمع‌آوری راه‌حل‌های ممکن

۳. تجزیه‌وتحلیل هرکدام از راه‌حل‌ها و انتخاب بهترین راه‌حل

۴. کنترل، بهینه‌سازی و پیش‌بینی‌های پیوسته و لازم

 

۱. هدف با توجه به دو عنصر نیاز و انگیزه مشخص میشه. یه هدف خوب ویژگی‌های روبرو رو داره: کاملاً مشخص - واقعی و دست‌یافتنی - قابل‌سنجش و متناسب با زمان

- اگه تجمع اهداف صورت بگیره، باید و باید اولویت‌بندی و زمان‌بندی کنیم اون ها رو.

 

۲. هنگام جمع‌آوری راه‌حل‌های ممکن، بیشترین توجه رو باید به "جامعیت" راه‌حل‌های ارائه‌شده داشته باشیم؛ یعنی تمام راه‌حل‌ها و گزینه‌های پیش رومون رو جمع‌آوری کنیم.

 

۳. در بررسی راه‌حل‌های ارائه‌شده، مهم‌ترین فاکتور، قابلیت اجرایی شدن و احتمال بالای موفقیت آن در راه رسیدن به هدفه.

 

۴. کنترل پیوسته، عیب‌یابی و اصلاحات، تقویت انگیزه در مقاطع مختلف و تغییرات فرایند تصمیم‌گیری با توجه به پیش‌بینی‌های منطقی، شرط تکمیل فرایند تصمیم‌گیری و موفقیته.

 

- غفلت از این مورد چهارم علت ناکامی خیلی از تصمیم‌گیری‌های ماست.



+ دیگران را اگر از ما خبری نیست چه باک                       نازنینا تو چرا بی‌خبر از ما شده‌ای؟!            شهریار 

 

عفاف و حجاب

خوشبختانه یا متأسفانه در روزگاری زندگی می‌کنیم که حساسیت‌ها و واکنش‌ها در برابر هر عقیده‌ای به‌سرعت و شدت گسترش پیدا می‌کند. یکی از همین بحث‌برانگیزترین سوژه‌های روز که نقل زبان‌ها و مجالس شده، بحث قدیمی و همیشه پرحاشیهٔ عفاف و حجاب بوده است. حرف‌ها و بحث‌های بسیار زیادی در این باب شده. به همین خاطر قصد ندارم از ابتدا و به‌تفصیل درباره کل اصل و جزء و حاشیه‌های مربوط و نامربوط صحبت کنم. گزیده وار به ذکر چند نکته می‌پردازم.

 

۱. عفاف، حجاب و رابطهٔ این دو

نظر شخصی‌ام این است که قبل از هر بحثی با افراد دربارهٔ موضوع "حجاب"، باید موضعشان در رابطه با "حیا" را بدانیم؛ که آیا اساساً به وجود چنین فطرتی قائل هستند یا خیر. کسانی که معتقد به حیا نیستند، دربارهٔ ذات انسان و به‌خصوص جنس مؤنث نیاز به یک تجدیدنظر فکری و عملی و صدالبته "درونی" و "وجدانی" دارند. اگرچه وجود خیلی از فطریات مانند همین عفاف و حیا، اثبات پذیرند، اما اعتقاد به وجود آن‌ها بیشتر امری ست درونی و وجدانی که هر فرد باید با مراجعه به ذاتش به آن پی ببرد. همهٔ ما قطعاً به خاطر می‌آوریم لحظات و زمان‌هایی را که در موقعیت‌هایی قرارگرفته‌ایم که حجب و حیایمان در معرض خدشه‌دار شدن قرارگرفته است و به خاطر قرار گرفتن در این موقعیت، از درون احساس شرمندگی و تکاپو برای احیای حیا کرده‌ایم. نیم‌نگاهی به تاریخ نیز می‌تواند به‌روشنی این دغدغهٔ ذاتی انسان‌ها در ادوار مختلف تاریخی و جوامع گوناگون نشان دهد.

و اما کسانی که ارتباطی بین حجاب و حیا نمی‌بینند باید این سؤال ساده را پاسخ دهند که آیا نشانه گرفتن شهوت جنس مخالف در تضاد با حیا هست یا خیر! بحث‌های تئوریک اصلاً به آن پیچیدگی‌ای نیست که ما بدان دچاریم.

 

۲. اجبار بر حجاب

اساساً اجبار در هر زمینه‌ای، به مواردی تعلق می‌گیرد که اولاً مورد پیش‌آمده به‌قدری بحران و حاد باشد که روش‌های برخوردی ملایم‌تر وجود نداشته باشد؛ ثانیاً به خاطر این اجبار، مصلحت و هدف پاک و مهم‌تر دیگری قربانی نشود؛ ثالثاً این اجبار دارای فواید عملی و کاربردیِ نمایان باشد؛ رابعاً فردِ اجبارکننده دارای صلاحیت‌های لازم باشد. البته اگر بخواهیم دقیق‌تر بنگریم باید خامساً و سادساً و... را نیز به موارد فوق بی افزاییم؛ اما در حد گفت‌وگوی ما همین چهار مورد کفایت می‌کند. حال باید بحث اجباری بودن حجاب را نیز در قالب‌های مذکور بررسی کنیم. بر طبق مورد اول، برخورد با بی‌حجابی و بدحجابی باید صرفاً و صرفاً با موارد حاد و کاملاً خارج از عرف صورت بگیرد. ملاک و معیار این حاد بودن نیز عرف جامعه و فرهنگ عمومی است. مثلاً اگر زمانی عرف کلی جامعه در زمینهٔ  پوشش بانوان، پوشیدن بلوز و شلوار بود، تنها باید با موارد بسیار هنجارشکن برخورد کرد و نه با بلوز و شلوار؛ و به همین ترتیب اگر عرف کلی جامعه پوشاندن تمام موی سر بود، باید با مواردی که بسیار خارج از این عرف قرار دارد برخورد کرد. صدالبته این برخورد نباید توهین‌آمیز و تحقیرآمیز صورت بگیرد؛ بلکه با رعایت حرمت انسانی باید تذکرات داده شود. حسبِ مورد دوم، باید این را بگوییم که برخورد ما نباید باعث وقوع گناه یا مشکل بزرگ‌تر دیگری شود. مثلاً به خاطر برخورد قهرآمیز ما، حرمت و شأن انسانی زیر سؤال برود. در این موارد باید برخوردهای جبر آمیز را ترک کرد. مطابق مورد سوم این اجبار کردن باید دارای نتایج و خروجی‌های مبرهنی باشد. اگر برخوردهای ما منجر به اصلاح یا جلوگیری از سقوطِ بیشتر نمی‌شود پس اجرای آن ضرورتی ندارد. دربارهٔ مورد چهارم هم می‌توانم این را عرض کنم که به‌شخصه بسیاری از برخوردکنندگان انتظامیِ روز جامعه‌مان را دارای صلاحیت لازم نمی‌دانم. چراکه رفتارهای زنندهٔ آن‌ها خود نیاز به تذکر و اصلاح دارد!

داخل پرانتز این سؤال شایع رو هم پاسخ بدم که در زمان پیامبر اسلام حجاب اجباری برقرار نبوده است.

 

۳. دلایل گرایش به بی‌حجابی

برحسب موقعیت‌های زمانی و مکانی، دلایل مختلفی را می‌توان برای این گرایش جست‌وجو کرد. در جوامع غربی به خاطر نوع تربیت خانوادگی و اجتماعی، گرایش ذاتی به حجاب به‌مرورزمان از بین می‌رود و بی‌حجابی امری کاملاً مرسوم و عادی تلقی می‌گردد؛ اما هم چنان "حیا" به خاطر ریشه‌دارتر بودنش در ذات بشری، با قدرت نسبی بر انسان‌ها حکم‌فرما است. در جوامع اسلامی و سنتی مانند ایران، دلایل این گرایش به ضد حجاب، بسیار متنوع می‌باشد. احساس شخصی من این‌گونه است که مهم‌ترین دلیل افزایش این پدیده و مدرنیزاسیون ظاهری، چیزی نیست جز "عادی شدن". به خاطر گسترش روزافزون این پدیدهٔ غیر ملی و غیر مرتبط با فرهنگ اصیل ما، نوعی قبح شکنی و تابوشکنی صورت گرفته است و در بین مردم ما این‌طور جا افتاده که حجاب امری ست غیر واجب و یا از زاویه دیدی، مستحب؛ و رعایت نکردن آن کاری غیردینی تلقی نمی‌گردد. باوجود تمام تغییرات اعتقادیِ بنیان فکری جامعه‌مان، همچنان معتقدم جامعهٔ ایرانی، جامعه‌ای دینی ست؛ اما متأسفانه به خاطر شیوع پدیدهٔ بدحجابی، دیگر این موضوع ضد دینی به حساب نمی‌آید. دلیل دوم را باید در ضعف اطلاع‌رسانی، ارشادی و مذاکراتی جست‌وجو کرد. سالیان سال است که به تک‌صدایی عادت کرده‌ایم و حاضر نیستیم در جامعه فضایی باز به وجود بیاوریم که هرکس بتواند عقیده‌اش را آزادانه ابراز کند. موافق و مخالف حجاب با هم مذاکره و بحث کنند و تصمیم‌گیری به خود مردم واگذار گردد. در غالب موارد اجبار بدون آزادی بیان، نتیجهٔ عکس می‌دهد. همان‌قدر که رضاشاه در کشف حجاب ناموفق بود، جمهوری اسلامی در "حجاب سازی". این بسته بودن فضا، خود دلیلی ست به گرایش به بی‌حجابی. دلیل سوم را شاید بتوان حرکت برخلاف ذات انسانی و گرایش به گناه و گناهکاری و حرمت‌شکنی دانست. نمی‌خواهم این را بگویم که هرکه بی‌حجاب است گناهکار است. اصلاً! اما به‌یقین می‌دانم که گناهکاری و حرمت‌شکنی می‌تواند منجر به این اقدام ضد دینی گردد. توجه داشته باشید که رابطه دوطرفه نیست. هر بی‌حجابی گناهکار نیست، اما گناهکاری احتمال بی‌حجابی را بالا می‌برد.

و چندین و چند دلیل دیگر که خارج از حوصلهٔ بحث است.

 

۴. شکل حجاب

این موضوع به‌قدری روشن و واضح شده است که نیاز به بحث آن‌چنانی ندارد. هر نوع رنگ و لباسی که حداقل‌های دینی را ارضا کند کفایت می‌کند. می‌خواهد چادر، مانتو، لباس‌های محلی، عبا یا هر چیز دیگر باشد. اصرار به هریک از این پوشش‌ها، اصراری ست بیهوده و حتی مضر.

 

۵. مقابله با بی‌حجابی

با توجه به صحبت‌های بالا، می‌توان دربارهٔ این مقابله نتیجه‌گیری کرد. کنترل عاقلانه و حسابگرانهٔ برخوردهای قهرآمیز و جبر گونه، جلوگیری از عادی شدن بی و بدحجابی در متن جامعه، افزایش گفت‌وگوها و روشنگری‌ها در این مسئله، جلوگیری از سقوط دینی و اخلاقی جامعه، تلاش برای تنوع‌بخشی به لباس‌های موجود در بازار و طراحی البسه متناسب با سلیقه‌های گوناگون و ده‌ها راه دیگر می‌تواند گسترش بدحجابی و بی‌حجابی را کنترل کند. البته همان‌طور که متوجه شده‌اید، از راهکارهای فوق می‌توان این‌گونه استنباط کرد که راه‌حل جامع و قاطع برای محجبه شدن  جامعه، اصلاح کلی جامعه است که این وابسته به اصلاحات همه‌جانبه و در همهٔ زمینه‌هاست.



+ عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه‌سرشت            که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش                  هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت                         حافظ

 

پیشنهاد / مرداد ماه ۱۳۹۳

۱. خودمون پیشاپیش به استقبال دردها، ترس‌ها و وسواس‌های روحی و جسمی‌مون بریم؛ قبل از این‌که به‌جبر، وادار به مواجهه باهاشون بشیم؛ واس خودمون شرایط رو شبیه‌سازی کنیم. این نترسیدن از ترس، روشی بسیار کارآمد در راه بزرگ شدن روحمونه.

 

۲. پیرو پست قبلی، پیشنهادهای مطالعاتی دارم برای دوستانی که تمایل دارن علمی‌تر و دقیق‌تر "مسلمان" باشن. خوندن دو کتاب "تفسیر نمونه" و "اصول کافی" می‌تونه باعث افزایش اطلاعات کلی درباره اعتقادات اسلامی‌مون بشه. نرم‌افزارهای همراه خوبی هم برای جفتشون تهیه شده. خلاصه این‌که بی‌تفاوت نباشیم نسبت به محکم کردن عقایدمون تا خدای‌نکرده با یه تلنگر از هم فرونپاشیم.

 

۳. آزاداندیش باشیم. تو مسائل فکری، لیبرال و آزاد برخورد کنیم. حرف‌ها و عقاید همه‌طرفه رو بشنویم و حتی خودمون به استقبال نظرات مخالف با خود بریم. از خطر انحراف و گناه نهراسیم. جهنم عالمانه بهتر از بهشت جاهلانه ست. من خودم به‌شخصه نه‌تنها از نظرات مخالف ناراحت و دلخور نمیشم، بلکه صمیمانه از همه خواهش می‌کنم به حرف‌ها و افکارم ایراد و انتقاد وارد کنند. در آخر هم اینو بگم که تمام چیزهایی که در این پیشنهاد گفتم، در صورتی صادقه که هیچ‌گونه اهانت و تمسخری در کار نباشه.

 

۴. پیشنهاد می‌کنم برادران هم جدی‌تر وارد فضای وبلاگ نویسی بشن. ماشاالله خواهران چه حضور فعالی دارن تو بلاگستان!

 

۵نام ترانه: عشق تو نمی‌میرد

خواننده : عارف

ترانه‌سرا: علیرضا طبایی

آهنگساز: جمشید زندی

دانلود

 


 + عاقبت پرونده‌ام را، با غبار آرزوها

خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری

روی میز خال من، صفحه‌ی باز حوادث

در ستون تسلیت‌ها، نامی از ما یادگاری                                                                             قیصر امین پور

 

با احادیث / قسمت اول

عرض سلام و ارادت خدمت دوستان محترم. بی‌مقدمه این رو بگم که تصمیم گرفتم بخش جدیدی رو به وبلاگ اضافه کنم تحت عنوان "با قرآن و احادیث" ؛ بنا دارم در این مجموعه پست‌ها با دید جدید به آیه‌ها و احادیث دینی‌مون نگاه کنم و از قالب‌های سنتی فاصله بگیرم. برای بالا بردن جذابیت هم نظرم اینه که اصل اختصار رو رعایت کنم و در هر پست بیشتر از دو یا سه آیه یا حدیث رو مطرح نکنم. نکته‌ی آخر هم اینکه تلاشم بر اینه از منابع موثق استفاده بشه تا خدای‌نکرده شبهه‌ی مجعول بودن احادیث پیش نیاد.

بسم‌الله. قسمت اول...

 


 

۱. امام باقر (ع) درجایی به نقل حدیثی قدسی می‌پردازند و به نقل از خداوند می‌فرمایند:

وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ

 سوگند به عزت و جلالم که هیچ آفریده‌ای را نیافریدم که در نزد من از تو محبوب‌تر باشد

(اصول کافی - جلد اول-کتاب  عقل و جهل)

 

- خداوند این سخن را پس از آفرینش "عقل" و خطاب به این آفریده‌ی عزیز می‌گوید.

- قسم جلاله‌ی ابتدای حدیث خیلی جالبه. جاهای زیادی رو سراغ نداریم که خدا با این شدت قسم بخوره. قدرت و اهمیت سخن بسیار بالاست.

- نوعی مطلقیت در سخن دیده می‌شه. خداوند عقل رو یک‌تنه بر فراز تمام مخلوقات قرار می‌ده.

- به کلمه‌ی "احب" دقت کنین. خداوند می‌فرمایند عقل محبوب‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین مخلوقی ست که آفریده. خدا عقل رو بی‌نهایت دوست داره؛ بنابراین خدا "عاقلان" رو بی‌نهایت دوست داره. درنتیجه ارزش و محبوبیت انسان‌های عاقل در نزد خدا با هیچ‌چیز دیگه ای قابل قیاس نیست.

- توجه کنیم که خود عقل هم مخلوقه؛ آفریده ست. استقلال وجودی نداره. پس حواسمون باشه این "مخلوق" رو بالاتر و برتر از "خالق" فرض نکنیم. اصالت با خداست. جهت‌گیری‌هامون به سمت خداست. هدفمون رسیدن به خداست؛ و در این راه عقل ویژه‌ترین ارزش رو داره. منتها حواسمون باشه که اصالت رو به عقل ندیم. هدفمون خدا باشه و نه عقل. عقل هدف نیست؛ وسیله ست. وسیله‌ی بسیار گران‌قدر و پرقدرت.

- این نکته رو مدنظر داشته باشیم که بین "عقل" و "علم" تفاوت وجود داره. خداوند این ارزش و محبوبیت فوق‌العاده رو برای عقل قائله و نه علم. چه‌بسا انسان‌های عاقلی که درجات علمی خیلی بالایی ندارند ولی پیش خدا محبوب‌اند.

- درنهایتِ هر حدیث و آیه‌ای، از خودمون بپرسیم "کاربرد عملی" این کلام چیه. شدت تأکید خداوند در این حدیث به‌قدری بالاست که جای هیچ شکی رو باقی نمی ذاره که باید و باید عقل‌گرا بود در زندگی. تقلید و تکرار غیرعاقلانه محبوبیتی نزد خدا نداره. پس تمام اعمال و افکارمون رو عقلانی پیش ببریم.

 

 

۲. رسول‌الله می‌فرمایند

طَلَبُ العِلمِ فَریضَةٌ عَلی کُلِّ مُسلِمٍ أَلا إِنَّ اللّه‌َ یُحِبُّ بُغاةَ العِلمِ

طلب دانش بر هر مسلمانی واجب است. خداوند جویندگان دانش را دوست دارد

(اصول کافی - جلد اول - کتاب فضل علم)

 

- پیشوای دینمون می‌فرمایند طلب علم بر هر مسلمانی "واجب" است. توجه کنیم که این سخن حالت نصیحت‌گرایانه نداره و حضرت نمی‌فرمایند که خوب است طالب علم باشید. بلکه از وجوب این طلب سخن به میان میارن و طلب علم و دانش رو واجب، لازم و وظیفه‌ی پیروانشون میدونن؛ بنابراین یکی از ویژگی‌های مسلمان اینه که وظیفه‌اش رو انجام می‌ده و به جستجوی علم می پردازه.

- حضرت رسول استثنائی رو در این میان قرار نمی‌ده و تمامی مسلمین رو مشمول این دستور و فریضه می کنه؛ بنابراین هیچ عذری از هیچ مسلمانی پذیرفته نیست.

-مجدداً در این حدیث "حب" و "دوست داشتن" رو می‌بینیم. خداوند عالمان و جویندگان علم رو دوست داره. بنابراین یکی دیگه از وسایل کسب ارزش و محبوبیت نزد خدا، تلاش بیشتر و بیشتر برای رسیدن به درجات بالای علمیه. مجدد تأکید می‌کنم که این دعوت به علم‌آموزی صرفاً جنبه‌ی نصیحتی نداره. بلکه امری واجبه؛ بنابراین ما با گذر از حداقل‌ها و  جدیت و تلاش بیشتر در این مسیر، می‌تونیم به محبوبیتمون پیش خدا بی‌افزاییم.

- پیوند خوردن "علم" با "دین" در این حدیث و احادیث مشابه می تونه دلیلی بر این مدعا باشه که علمی مورد تأیید و تأکید خداوند و رسوله که هم‌راستا با دین و ارزش‌های الهی باشه. اگر علمی اهدافی غیر الهی داره، طلب اون علم "واجب" نیست. جست‌وجوی اون علم ممکنه آثار خوب یا بد داشته باشه اما به‌هرحال "واجب" نیست. طلب علومی واجبه که رنگ و بوی الهی داشته باشه. حالا این علم می خواد فقه و الهیات باشه میخواد روانشناسی باشه یا حتی علوم فنی و مهندسی باشه. هرکس به فراخور حالش باید طالب علم متناسب با خودش باشه؛ اما شاید بشه این موضوع رو مطرح کرد که علوم دینی به خاطر ماهیت تربیتی و انسان سازشون نیازمند توجه بیشتری هستن.

- در این حدیث "طلب" علم مدنظره؛ و نه الزاماً "کسب" علم. تأکید اصلی روی جستجوگری و طالب بودن علم و دانشه. رسیدن به نتیجه و کسب علم هم ارزشمنده. منتها نرسیدن به نتیجه و کسب نکردن علم نمی‌تونه و نباید مانع طلب و کاوش علمی بشه.

- علم رو باید عاقلانه جستجو کرد. علم وقتی ارزش داره که عاقلانه به دست اومده باشه. علمی که صرفاً وسیله‌ایه برای کسب نمره و رتبه و مقام و یا علمی که کاملاً موقت، صرفاً حفظی و بازی با زبانه ارزش ذاتی نداره. شاید در کوتاه‌مدت ارزش داشته باشه، ولی  ارزش اصیل نداره. اون علمی ارزشمنده که به عمق جان بنشینه.

- نتیجه‌ی کاربردی این حدیث و حدیث قبل اینه که زندگیمون رو عاقلانه و عالمانه پیش ببریم. از احساسات محض و تقلیدهای کور به نتیجه‌ای نمی‌رسیم و تنها شاید بتونیم حداقل‌ها رو کسب کنیم. نگیم عقل ما ناتوان؛ ناقصه. نگیم علم و دانش به چه کارمون میاد تو زندگی. نگیم ما کی باشیم که بخوایم فکر کنیم و نظر بدیم. این‌ها جملات مسمومیه. فک می‌کنم تأکیدات شدید خدا و رسولش به‌خوبی گواه این قضیه باشه که باید و باید "عاقلانه" و "عالمانه" زندگی کرد.

 

حاشیه / خردادماه ۱۳۹۳

۱. ماه خرداد همیشه به تلاطم معروف بوده. یاد می‌کنم از اول خرداد، روز بزرگداشت صدرالمتألهین، ملاصدرا، فیلسوفی که نشون داد اسلام هم در فلسفه حرف‌ها برای گفتن داره؛ دوم خرداد، سالگرد پیروزی اصلاحات و سید خندان، محمد خاتمیِ دوست داشتنی؛ سوم خرداد سالگرد فتح خونین شهر به بهای مقدس‌ترین خون‌های این سرزمین؛ پانزدهم خرداد، روز مبارکی که عدالت علیه ظلم زمان به پا خاست؛ بیست و نهم خرداد، روزی که معلم بزرگوار، اندیشمند خوش بیان، دکتر علی شریعتی، نبودنش رو به این دنیا تحمیل کرد؛ و در نهایت سی و یکم خرداد، روزی که عالم، عارف، مبارز و هنرمند بزرگ این سرزمین، دکتر مصطفی چمران، مقام "شهادت" رو سرافراز کرد..." ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم" .

 

۲. امتحانات پایان‌ترم رو پیش رو داریم. اگرچه می دونم خیلی هامون کم انرژی و بی‌رمق شدیم نسبت به درس‌ها، ولی تنها کاری که از دستمون برمیاد اینه که این یک ماه رو هم به هر ضرب و زوری شده به‌خوبی بگذرونیم!

 

۳. نترسیم از تغییرات ناگهانی و شدید تو زندگی‌مون! البته تغییراتی که هم‌زمان عقل و احساس هم پشتش باشه. هر موقع دیدیم برای ادامه حیات روحی و جسمی نیاز به تغییرات اساسی داریم، شهامت و جرئتش رو هم در خودمون ارتقا بدیم و طوفانی دل به دریا بزنیم!

 

۴. جمله‌ای که بهش ایمان دارم و همیشه میگم: "جلوی پایی رو که به رفتن باز شده نمیشه گرفت."

 

۵. آزرده‌دل از کوی تو رفتیم و نگفتی / کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود و چرا نیست                                شهریار

 

۶. جمله‌ی دیگه ای که همیشه میگم: "اگر از یک دختر حیاش رو بگیری چیز خاصی واسش باقی نمی مونه."

 

۷. یک پیشنهاد برای اون هایی که طبق برنامه تو زندگی حرکت می کنن؛ اگه فهمیدی از برنامه‌ات عقب افتادی، ناامید و دلسرد نشو. به فکر یک "جنبش اصلاحی" باش. دوپینگ کن و حرکت انتحاری بزن! تنظیم کن مثلاً دو روز همه چی تعطیل و فقط جبران کارهای عقب‌افتاده. تصمیم بگیر شب تا صبح بیدار بمونی و به مسیر اصلی برنامه‌ریزیت برگردی. این حرکت‌های موقتی و ضربتی خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی مفیدن!

 

۸. هیچ‌وقت هنر و ادبیات رو از زندگیمون حذف نکنیم. حتی در شلوغ‌ترین و بدترین روزهای زندگیمون. زندگی فقط روز و ساعت و کمیت نیست. آگه دقیق‌تر بشی می‌بینی که زندگی در اصل کیفیتشه. معنی این حرف رو کسی می فهمه که با یک ساعت مشغولیت به هنر و ادبیات تونسته فکرش رو برای بیست‌وچهار ساعت سرزنده و فعال نگه داره.

 

۹. مطمئن باشید در بالای ۹۰% موارد نخواهید توانست از طریق بحث و گفت‌وگو، دفعتاً نظر فردی رو تغییر بدید؛ اما این رو مطمئن باشید که با یک گفت‌وگوی حساب‌شده و قوی خواهید توانست روی مجموعه‌ی افکارش تأثیر بذارید و در بلندمدت به تغییرات امیدوار باشید. ولی به‌هرحال هدفتون رو از بحث هیچ‌وقت "تغییر فکر" طرف مقابل قرار ندید. هدفتون صرفاً این باشه که مجموعه و پکیج فکری خودتون رو عرضه و معرفی بکنید. قبول یا رد افکارتون رو به عهده‌ی عقل و شعور طرف مقابل بذارید.

 

۱۰. آری آن روز چو می‌رفت کسی

داشتم آمدنش را باور

من نمی‌دانستم معنی هرگز را

تو چرا بازنگشتی دیگر؟                                                                                                            سایه

 

پیشنهاد / اسفندماه ۱۳۹۲

۱. پیشنهاد اول، پیشنهادی شخصی!

دوستانی که سال گذشته در همین ایام خواننده‌ی وبلاگ بودن و در ضمن حافظه‌ی قوی‌ای هم دارن، باید به خاطر داشته باشن مطلبی رو که آخر سال پیش قراردادم. به علت اهمیتش، اون رو عیناً امسال هم تکرار می‌کنم، البته اون عدد ۹۱ رو خودتون به ۹۲ تغییر بدین!

اولین و مهم‌ترین پیشنهاد این ماهم اینه که برای خودمون یه کارنامه درست کنیم از سالی که گذروندیم. فکر کنیم و بنویسیم موفقیت‌هایی رو که تو این سال به دست آوردیم. شکست‌هایی رو که تجربه کردیم. آدم‌های جدیدی که وارد دنیامون شدن. آدمایی که از دنیامون رفتن. جاهای مهمی که رفتیم. کارهای مهمی که انجام دادیم. کتاب‌ها یا فیلم‌ها و کلاً چیزایی که از ته دل ازشون لذت بردیم و برامون مفید بودن. کارهای جدیدی که شروع کردیم؛ کارهایی که تونستیم به‌خوبی تمومشون کنیم. کارهای ناتموم مون. کارهای مثبت و پیشرفت هامون تو زمینه‌های دینی و اعتقادی. جهت‌گیری و تغییرات فکری مون. گناهایی که مرتکب شدیم. کارهای خیری که انجام دادیم. فعالیت‌های اقتصادی‌ای که انجام دادیم؛ و خیلی چیزای دیگه. وقت بذاریم. فکر کنیم و بنویسیمشون. واقعاً میگم ارزش وقت گذاشتن رو داره. وقتی‌که همه این‌ها رو نوشتیم، خودمون منصفانه کارنامه مون رو نگاه کنیم و ببینیم آیا سال ۹۱ رو باید جزو سال‌های خوب و غنی عمرمون قرار بدیم یا جزو سال‌های عادی و یکنواخت و یا جزو سال‌های بد و کم‌ارزش.

 

۲. پیشنهاد دوم، پیشنهادی آینده‌ساز!

یک، دو و یا حداکثر سه کار مهم و سرنوشت سازی رو که در سال جاری باید انجام بدید به خودتون یادآوری کنین و حتی در صورت لزوم اون رو به روی کاغذ (واقعی یا مجازی) هم بیارید.

 

۳. پیشنهاد سوم، پیشنهادی اقتصادی!

مدت نسبتاً طولانی ایه که بنا به پیشنهادِ خوبِ یکی از دوستان، سعی کردم بیشتر و بیشتر و البته علمی و علمی‌تر وارد بحث‌های اقتصادی بشم. اون رفیق محترم ما نظرش این بود که چقدر بهتره در کنار ساعت‌ها بحث‌وجدل سیاسی که غالباً درنهایت هم نتیجه‌ی درخوری نداره، به بحث‌های اقتصادی بپردازیم که بتونه برامون نون و آب بشه! بحث درباره‌ی کسب‌وکار و محیطش، نوآوری‌های اقتصادی، بازارهایی مثل بورس، سکه، ارز و مسکن، خوندن مقالات و روزنامه‌های اقتصادی. اگرچه به نظرم این مباحث علاقه‌ی خاص خودش رو می طلبه اما پرداختن بهشون به‌طور نسبی برای هرکسی لازمه.

 

۴. پیشنهاد چهارم، پیشنهادی فرهنگی!

این اجبار رو برای خودمون به وجود بیاریم که حداقل در هر فصل یک کتاب رو بخونیم. به اون کلمه‌ی "اجبار"ی که اول جمله گفتم بیشتر دقت کنید. خودم به‌شخصه تو فصل بهار می‌خوام کتاب "قیام و انقلاب مهدی" نوشته‌ی شهید مطهری رو بخونم.

 

۵. پیشنهاد پنجم، پیشنهادی تجاری!

در خرید وسایل و مایحتاجتون،"مارک پرست"! نباشید. اگرچه این موضوع درسته که خریدِ "مارک" به‌احتمال بسیار قوی کیفیت رو تضمین می کنه، اما شاید با کمی فاصله گرفتن از "برند بازی" و اولویت دادن به چیزهای مهم‌تر بشه به یک خرید بهتر رسید. مارک‌هایی مثل "Huawei" و "Alcatel" در دنیای موبایل، مارکی مثل "Lenovo" در دنیای لپ‌تاپ، مارکی مثل "MVM" در دنیای خودرو و مارک‌هایی مثل "Archos" و "iRiver" در دنیای دیجیتال، اگرچه شاید به پای برندهای بزرگی مثل "Apple"، "Sony" و "Benz" نرسن، اما خرید اون ها با توجه به قیمت، امکانات و کیفیت شون کاملاً عقلانی و توجیه پذیره.

 

۶. پیشنهاد ششم، پیشنهادی موسیقایی!

نام ترانه: نفس‌بریده

خواننده : محسن چاوشی، فرزاد فرزین

ترانه‌سرا: محسن چاوشی

آهنگساز: محسن چاوشی

تنظیم‌کننده: شهاب اکبری

دانلود

 


 

+ ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی / تو بمان و دگران وای به حال دگران                                شهریار

 

++ پدربزرگم به رحمت خدا رفت. ممنون میشم فاتحه‌ای نثار روحش بکنید.