ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
در این پست به نظرات سوفسطائی بزرگ دیگری به نام آرکسیلائوس می پردازیم.
آرکسیلائوس Arcesilaus
۲۸۰ سال قبل از میلاد مسیح / یونانی
این فیلسوف یونانی به سخنان جزمی و قاطعانه رواقیون پاسخهایی داده است. رواقیون گروهی از فلاسفه بودند که سرسختانه از امکان شناخت دفاع میکردند.
رواقیون میگفتند:
برخی ادراکات آن چنان از دیگر ادراکها متمایز، و در بادی نظر صادق اند که هیچ امکان شک دربارهی آنها وجود ندارد.
دانا کسی است که وقتی چنین ادراکی برای او دست دهد، به آن اذعان کند و علمی قطعی بر آن بنیاد نهد.
آرکسیلائوس در جواب آنها میگوید:
وقتی دانا مدعی چنین شناختی میشود،آن را صادق میدانیم و هنگامی که نادان تصور میکند چنین ادراکی داشته است،آن را کذب میشماریم. ولی این مصادره به مطلوب است. زیرا هیچ ملاکی در دست نداریم که یقین کنیم چه کسی دانا است و چه کسی نادان. بدون این ملاک، ناگزیر باید از اذعان به شالودههای معرفت شناسی جزمی رواقیان خودداری کنیم.
آرکسیلائوس بعدها امر معقول و محتمل را ابداع کرد. به عبارتی او به این نکته پی برده بود که اذعان به عدم امکان شناخت، زندگی را فلج میکند.به همین خاطر از "امر معقول" سخن به میان آورد.
حال، به تفصیل سخنان فوق می پردازیم.
رواقیون میگویند برای هر فردی، ادراکاتی قویتر و بدیهیتر از ادراکات دیگری به نظر میرسند. یک فرد در صورت قبول کردن این ادراکات برتر و اذعان به آنها، شناخت قطعی پیدا کرده است.
آرکسیلائوس در جواب به آنها می گوید ممکن است برای فرد دانا، ادراک "الف" قویتر از ادراک "ب" به نظر بیاید و بنابراین شناختش را از "الف" بسازد. در عین حال ممکن است فرد نادان، ادراک "ب" را قویتر از ادراک "الف" بداند. در این صورت شناخت فرد نادان،"ب" است. در کنار این موضوع به این نکته میرسیم که برای میزان دانایی و نادانی، معیاری نداریم.برای همین ممکن است شناخت "الف" درست باشد و یا شناخت "ب". پس نمیتوانیم به شناخت درست و قطعی برسیم.
اگر دقت کرده باشید، متوجه خواهید شد که سخنان این سوفسطائی تا چه حد نسبت به سخنان دو سوفسطائی قبلی پختهتر به نظر میآید.این سخنان آرکسیلائوس واقعا قابل اعتناست و نیاز به توجه ویژه دارد.
جوابی که به آرکسیلائوس میتوان داد این است که باید به سخن و صورت شناخت افراد توجه کرد و نه به شخصیت آنها.
ممکن است حرف درستی از زبان یک دانا برخیزد و یا از زبان یک نادان؛ مهم خود بیان و صورت شناخت است. باید به خود سخن پرداخت نه گوینده سخن. باید به خود شناخت توجه داشت.
در ادامه صحبتهایی که در مورد حقیقت و مطلق بودن آن گفته شد، به نسبی و مطلق بودن شناخت میپردازیم. شناخت برخلاف حقیقت که امری مطلق است، در میان افراد مختلف به صورت نسبی خود را نشان میدهد. البته شناخت حقیقی و اصیل مطلق است اما شناخت افراد مختلف نسبی ست. حال باید تلاش کرد تا این شناختهای نسبی را به شناخت اصیل و مطلق نزدیک کرد.
در جواب آرکسیلائوس گفته شد که باید صحت خود شناخت تایید شود . نه صحت صاحب شناخت. به عبارتی معیار درست و حقیقی بودن یک شناخت، نه گوینده سخن و صاحب شناخت، که معیارهای دیگری ست.برای بررسی حقیقی بودن یک شناخت، دو راه وجود دارد. یک راه را منطق قیاسی و یا منطق ارسطوئی میسازد، و راه دیگر را منطق عمل و یا منطق بیکنی تشکیل میدهد. پرداختن به این دو منطق، خود بحث دیگری را میطلبد که به خاطر اطناب کلام فعلا از آن میپرهیزیم؛ اما آن چه مهم است، این است که این معیارها وجود دارد. حال با وجود این معیارها، دیگر اصلا چه معیاری برای دانایی و نادانی افراد وجود داشته باشه چه وجود نداشته باشد میتوان اصالت یک شناخت را بررسی کرد.
در آخر به طور خلاصه میتوان گفت که شناخت حقیقی، ممکن است.این شناخت را با ملاکهایی به جز شخصیت و صحت عقل گوینده و صاحب شناخت تصدیق و یا تکذیب میکنیم. بنابراین حرف آرکسیلائوس را این گونه جواب میدهیم که باید گفته را به بوته نقد سپرد و نه گوینده را.
سلام بر علیرضای گل گلاب ! امیدوارم حالت خوب باشه . من که خوبم
خیلی مطلبیت جالب بود ، خیلی
از این شخصیته خوشم اومد یعنی از آرکسیلائوس
خیلی حرفش جالب بود .
مثل وقتی میمونه که فرزند یک شخصیت مهم باشی و رفتار خطایی ازت سر بزنه ، دیگه هیچی دیگه ....
همه تورو به چشم فرزند اوئن شخصیته نگاه میکنن و تأسف میخورن . هیچکس تورو به چشم یک شخصیت مجزای انسانی نگاه نمیکنه و با خودش نمیگه که انسان جایز الخطاست ...
سلام بر فرگل خانم عزیز.ممنون.بد نیستم.
خدا رو شکر که خوبی...
واقعا حرف جالبی زدی."یک شخصیت مجزای انسانی".
کلا نمی دونم چرا مردم عادت دارن همه چی رو با هم قاطی کنن.عادت ندارن منفک و مجزا به مسائل توجه داشته باشن.
البته این اشکالیه که آرکسیلائوس هم داشته.اومده ملاک شناخت رو شخصیت فرد قرار داده.در حالی که ملاک درستی شناخت چیزهای دیگریه.نه شخصیت و صحت عقل فرد.
سلام
این پست ادامه ی قبلی...
چی شده رفتی تو کار فلسفه و شناخت؟
خداحافظ
سلام...
راستش من نمی خوام به طور محض درگیر فلسفه بشم.من می خوام حقیقت رو پیدا کنم.منتها تو این مسیر با یه سری چیزا مثل فلسفه هم درگیر می شم.
این که اول رفتم سراغ شناخت به خاطر اینه که اساس راه رو همین شناخت می سازه.این که بدونی اصلا میشه به حقیقت رسید یا نه.یا مثلا این که از چه راه هایی میشه حقیقت رو پیدا کرد.به خاطر همین کارم رو با مسئله شناخت شروع کردم.
بدرووووود!
سلام مجدد!!
علی رضا الان ساعت 1و ربع شبه!!
فک کنم خواااااااااااابی دیگه!!
ماهم یه ساعتیه داریم همینطور مینویسسم.نگی پرحرفیمااااااااااااااااااااا
خب حالا بریم سراغ این پستت!!
من فقط از رواقیون چیزی که میدونم اینه که موسس اون زنون بوده که رواق رو تاسیس کرده تو اتن!!
و اینکه قائل بودن به اصالت ماده!!
ورسیدن به حقیقت رو صرفا احساس میدونستن!!
(همون حسسسسسسسس که من انقد بهش اعتقا دارما))))))
میدونم رواقیون کلا از اصحاب جزمی بودن ولی نظر رواقیون و قبول دارم!!
باوجد اینکه آرکسیلائوس اونا رو خیلی نقد کرده!!
من تو فلسفه که قبلا میخوندیمش اصلا خوشم نمیومد از این فیلسوف اخه واقعا شکاکه!!
شکش هم انگاری از پورن تاثیر گرفته!!
نه؟؟؟؟؟؟؟
ببین علیرضا آخه چرا نباید معیاری وجود داشته باشه برای دانا بودن یا نادان بودن؟؟؟
ما که معیار داریم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
همینکه رو هرکدومشون یه اسم گذشاتیم یعنی از یه معیاری رسیدیدم به این دوتا اسم!!
معیارمونم اینه که یکی میدونه یکی نمیدونه!!
من نمیدونم چرا آرکسیلائوس اینطوری میگه!!
منکه قبولش ندارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
باید حرفای تو رو هم بشنوم تا باز واح تر حرف بزنیم!!
سلاااااام علیکم!
منم کلا بیخوابی شبانه و شب زنده داری رو دوست دارم!شبایی که فرداش کلاس نداشته باشم زودتر از ساعت ۲ اصلا خوابم نمی بره!تو این چند روزی هم که امتحان داشتم ساعت ۴ می خوابیدم!!!
شما پر حرف نیستی!از روی بزرگواری برای ما وقت می ذاری!
خوب!حالا این پست!اولش بگم که مینا به نظرم خیلی از حرفایی رو که باید تو این پست می زدی،تو پست پروتاگوراس گفتی!منم اونجا جواب دادم.به خاطر همین اگه زحمتی نیست حرفام رو تو جواب کامنتت تو اون پست بخون...
درباره رواقیون منم چیز زیادی نمی دونم.این چیزایی رو هم که گفتی من نمی دونستم!من چون فقط نظراتشون تو شاخه شناخت رو خوندم اینو می دونم که به طور جدی به ممکن بودن شناخت اصرار داشتن.حالا شناخت حسی به قول تو!
مینا بذار یه چیزی رو جدا کنم که اشتباه نشه یه وقت.این که یه شناخت داریم به اسم شناخت حسی یه شناخت داریم به اسم شناخت احساسی!شناخت حسی شناختیه که مبتنی بر حواس پنج گانه است.این که مثلا حتما با چشم ببینی یا با گوش های خودت بشنوی.شناخت احساسی هم شناختیه که من تو دسته بندی ای که آوردم اونو به اسم شناخت دلی و عرفانی ذکر کردم.حالا من نمی دونم شناخت رواقیون شناخت حسی بوده یا شناخت احساسی!ولی مطمئنم شناختی که تو این همه قبولش داری شناخت احساسیه که خیلی ها من جمله قرآن این شناخت رو تایید کردن.
مینا جالبه که می گی از این فیلسوف خوشت نمیاد ولی تو کامنتت تو پست قبلی حرفات خیلی شبیهش بود!من برعکس تو فکر می کنم.من از تفاوت آرکسیلائوس با سوفسطائی های قبلی خوشم اومد!حرفاش یه روند معقول تری رو دنبال می کرد!
نمی دونم از چه کسی تاثیر گرفته.ولی پیرهو دقیقا روی خود شک تاکید داره و آرکسیلائوس روی ممکن نبودن!یعنی آرکسیلائوس حتی خود شک رو هم قبول نداره!
راستش قیقا روی این فکر نکردم که آیا اصلا معیاری برای دانایی و نادانی وجود داره یا نه.من در مورد حرف آرکسیلائوس از اساس ملاکش برای درست بودن شناخت رو قبول ندارم.آرکسیلائوس تفاوت آرای مختلف رو دلیل بر ممکن نبودن شناخت می دونه.و می گه ملاک درستی یا نادرستی شناخت شخصیت افراده.در حالی که من می گم معیارها چیزهای دیگه ایه.منطق ارسطو و منطق عمل رو می گم!
ولی در کل فکر می کنم برای نادانی و دانایی معیاری نداریم!برای باهوش و بی هوش معیاری داریم ولی برای عاقل و نادان فکر نمی کنم!ولی حالا چه معیار داشته باشیم و چه نداشته باشیم حرف آرکسیلائوس مردوده!